هخخخخ

ساخت وبلاگ
یه لحظه یاد یه خاطره افتادم

توی دی ماه بود که رفتیم آزمایش 

بعد توی بهمن بود فک کنم که اولین بار به عنوان نامزد اومد خونمون

پسر عمه مه هخخخ

بعد میوه آوردم بعد مث اصلیا گف

برام پرتقال پوست بکن... 

منم کمی اخم کردم 

بعدش برداشتم پرتقال پوست کندم

عادت دارم وقتی پرتقال پوست میکنم پوستشو مارپیچی میکنم

و دراز میشه 

بعد اونم به شوخی پوستو از تو ظرف برداشت و به شوخی

اومد با پوست به من زد منم تا برگشتم خورد به صورتم

چنان اخمی کردم که پاشدم رفتم بیرون 

اونم تو شوک بود

برگشتم گفت چیزیت نشد؟ 

ببخشید نمیخواستم به صورتت بخوره... 

منن لبخند شیظنت آمیزی زدم و گفتم باشه 

عب نداره 

و رفتم تو اتاق و کمربند داداشمو درآوردم کردم زیر چادرم

رفتم با لبخند کنارش رو مبل تک نفره بغلی نشستم 

یهو کمربند درآوردم 

داداشمم گوشه دراز کشیده بود نگا تی وی 

میکرد.. 

منم با کمربند سه بار یواشکی زدمش ولی یواش

اونم حالا رنگش پریده بود بیچاره  میخندید 

بعد آخر سر که داداشم از اتاق رفت بیرون منم

از فرصت استفاده کردم رفتم داخل و با کمربند تقریبا محکم زدمش 

اونم بیچاره کافشنش آورد تو راه ولی من باز میزدمش

هخخخخ کی گف با پوست پرتقال بزنتم؟ 

عمدی نبوده ولی بازم زد دیگه

هههههخخخخخ

بعد وسط همین ماجرا بود گف برو برام آب بیار

منم نرفتم مث اصلیا پا شد در یخچال باز کرد

یه بطری برداشت به من نگاه کرد یه لبخند زد و گفت

به یاد قدیما..... 

بعدش بطری رو بالا زد منم

مرده بودم از خنده آخه اون آب نبود عرق رازیانه بود هخخ

هیچی بش نگفتم تا خورد 

اولش خبرش نشد بعد یهو دیدم سر بطری از دستش

افتاد گفت این چی بود؟؟؟ 

منم غش خنده بودم

هخخخخخ تا صب دلش درد میکرد پیام میداد میگفت اوخ دللمممم

وای دلم 

بعد بیچاره عذاب وجدان داشت همش پیام میداد 

ببخشید..  

حواسم نبود

داره میسوزه؟؟؟ 

هخخخ شب عالی بود 

هخخخخخ بعد اون همه کتک که زدمش و عرق رازیانع

موقع رفتنش بش گفتم برو برام در مغازه چیز بخر

خلاصه لواشک و بستنی ازش گرفتم و با خنده از 

خاطرات اونشب داشتم بستنی هاشو با لذت میخوردم هخخخخخ

خدایا مرسی بابت این روزای خوب و قشنگ ..

عشق یعنی تو......
ما را در سایت عشق یعنی تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mardezendegim بازدید : 190 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 4:54